شعرناب

✨قند و پند ۱✨

🌿بنام اهورامزدا اموزگار بی همتا🍀
انسانها دو نوع معلم دارند:
۱-اموزگار و روزگار که هرچقدر از اموزگار به شیرینی یاد نگیریم روزگار به تلخی یادمان میدهد.
روزگاری یک دانا و دانشمند در قریه ای زندگی میکرد،مردمان آن قریه بسیار از حکمت،سواد،دانش و خرد او یاد میکردند و او را دوست میداشتند و اهالی برای حل مشکلات خود نزد او میرفتند و با او مشورت می نمودند،او نیز با خوشرویی و استقبال به حل مشکلات مردم میپرداخت از همین روی نزد اهالی از احترام و عزت و توجه برخوردار بود.
روزی فردی عادی ، در نزد مردم به پیش زاهد پارسا رفت و گفت؛خدا به تو دو گوش داده و دو چشم و مغز و.....چرا باید تو زاهد و دانا باشی من یک انسان معمولی؟ایا این بی عدالتی خداوند نیست؟؟؟
زاهد بزرگ نگاهی به سر و پای مرد کرد گفت با هرکسی که همانند تو فکر میکند فردا بعد از طلوع افتاب قرارمان همینجا تا به چشم خود دلیلش را ببینی و بدانی!!
مرد با جمعی از دوستان هم خرد خود بعد از طلوع افتاب سر قرار حاضر شدند و به اتفاق زاهد پارسا به راه افتادند و نزد اهنگری کوچکی رسیدند،که شاگرد و استاد کار مشغول گرم کردن کوره بودند،با دیدن حضور زاهد و تنی چند از مردم استاد کارمتعجب شد و پرسید زاهد پارسا از چه روی صبح زود اینجا تشریف اورده اید؟؟؟؟
زاهد پارسا لبخندی زد و گفت ؛ حضور ما را نادیده بگیر و مشغول کار روزانه ی خود باش و اصلا کاری به ما نداشته باش،ما مزاحمتی نداریم و فقط به تماشا مینشینیم.
پس از گرم شدن گوره و اماده ی پرداخت شدن ،استاد کار شمش اهنی را برداشت نگاهی به شمش انداخت و انرا در کوره قرارداد،شمش پس از مدت زمانی سرخ گردید،سپس استاد کار انرا برداشت و بر روی سندان(میز یا قطعه ای فولادیست برای انجام کار بر روی آن)قرار داد سپس با شاگرد خود با پتک مخصوص و ابزار بر روی آن کوفتند،بحدی که فلز شروع به شکل گیری کرد،مقداری که سرد شد انرا در اب سرد قرار داد و دوباره در کوره تا سرخ گردد و دوباره بر روی آن کوفتند تا جایی اینکار ادامه یافت که شکل شمشیر به خود گرفت و استاد کار در پایان کار با لبخندی آنرا به سمت راست خود انداخت.
دوباره یک شمش دیگری برداشت و نگاهی کرد و مجدد تمام کارهایی که بر روی شمش قبلی انجام داده بود انجام داد اما در میانه ی کار،اخمهای خود را در هم کشید و با تکان سر آنرا به سمت چپ انداخت.
زاهد پارسا استاد کار را فرا خواند و علت شمش قبلی و شمش دوم را جویا شد،استاد کار گفت؛ای عالم بزرگوار شمش اول گرما و سرما را پذیرا شد،سختی پتک رو به جان خرید و شکل گرفت و شمشیر شد تا قیمت و بها پیدا کند و ماندگار شود.
اما شمش دوم که از همان الیاژ و جنس بود ،گرما و سرما را تاب نیاورد،ضربات پتک را به جان نخرید و بی ارزش ماند و در میان ضایعات قرار گرفت.....
زاهد پارسا رو به مرد همراه خود کرد و گفت راز خلقت و تفاوت من و شما مشخص شد،ایا باز هم سوالی داری؟؟؟
مرد گفت ؛ به حقیقت که عالم و زاهد و پارسایی بزرگوار ✨🌼🤞🌾🌿🍀🍂🍂🔥💮💫🌷🌷🌲👏👏🌸🥀🥀🌹🌟🌟🌺🌺🌺🌛💐🙏
قند و پند ۱ # م.مدهوش♥️


0